یاسمین زهرایاسمین زهرا، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 23 روز سن داره

❀ ‿ ❀یاسمین زهرا کهوند❀ ‿ ❀

عینک آفتابی

سلام پرنسس کوچکم: چند روز پیش بابایی رفت  واسه خودش عینک آفتابی بگیره که اونجا یک عینک کوچولوی خوشگل دید و از اونجایی که تو عشق عینکی و به خاطره اینکه دست از سر عینک من و بابایی بر برداری برات خریده بودش . وای که چقدر دوستش داری و روزای اول از رو چشمت ورش نمی داشتی دیروز رفتیم خرید و من بعد از چند سال از اون بیسکوییت های باغ وحش دیدم و به یاد دوران بچگی خریدم البته انگار مزش فرق کرده و زیاد خوشم نیومد  و شد خوراک تو .         بیسکوییت باغ وحش که تو عاشقشی، نوش جان   بازهم یاسمین و نی نی   ...
30 دی 1392

13 ماهگی و...

                                                                                 سلام فرشته ی نازنینم : روز چهارشنبه 11 دی با این هوا خیلی سرد و برفی بود اما بابایی  بردمون تویسرکان خونه بابا و مامان مامانی ، دایی ها و خاله ها همه بودند و ما ت...
25 دی 1392

13 ماهگی و کار های جدید

سلام سلام صد تا سلام: امروز همینجوری داشتم شبکه ها ی تلویزیون رو عوض میکردم که دیدم یکی از شبکه ها داره برنامه کودک میده تو هم طبق معمول داشتی خونه رو زیر و رو میکردی ولی تا برنامه کودک رو دیدی بدو رفتی چسبیدی میز تلویزیون و تکون هم نمیخوردی منم داشتم از تعجب شاخ در میاوردم چون تا امروز هر چقدر برات برنامه کودک میذاشتم دوست نداشتی ولی امروز حتی هر چقدر صدات میکردم بهم توجه نمیکردی .       یک کلمه ی جدید هم یاد گرفتی: آب:وقتی تشنت میشه میری تو آشپزخونه و با صدا بلند میگی آااااااب .  توی بهمن ماه قراره که دو تا نی نی خوشگل به جمع مون اضافه بشه یکی نی نی عمه رویا که زود تر میاد و دختره . او...
24 دی 1392

کارهای جدید ....

سلام عروسک خوشگل من: ماشاالله دیگه کم کم داری بزرگ میشی و روز به روز کلمه های جدید تری یاد میگیری ومن و بابایی خوش حال از این که عروسکی چون تو داریم روزی هزاران بار خدا رو شکر میکنیم واما از بلبل زبونی جدیدت بگم که مدام صدا میکنی مَییییییَییییییم(مریم)بده مَیَم بیا وقتی هم حواسم نباشه صدا تو بلند میکنی و با عصبانیت میگی میَییییییییییییَیییییییییییییییم فکر کنم از بابایی یاد گرفتی اسمم رو صداکنی ولی موقع غذا خوردن یا وقتی که خوابت بیاد صداتو نازک میکنی و با مظلومیت میکنی ماما(مامان)  یه همچین بچه ی با سیاستی هستی تو  اما کلاً من عاشق اینم که روزی هزار بار صدام میکنی یا مامان یا مریم راستی جدیداً یاد گرفتی ...
9 دی 1392

شب یلدا و یک اتفاق بد...

دیشب که شب یلدا بود رفتیم خونه ی اقا جون و مادر جون عمه رویا و عمو امید هم اومده بودند و زحمت کشیدن به مناسبت دومین یلدات برات کیک خوشگلی آورده بودن دستشون درد نکنه خیلی خوب بود تو هم با شیرین کاریهات حسابی سرگرممون کرده بودی به عمه رویا ومادر جون میگفتی مامان اونا هم کلی برات ذوق میکردن. راستی بهت میگیم بع بعی میگه: تو هم میگی بع بع یا بعضی وقتا میگی مه مه، بعدش میگیم دنبه داره: تو هم میگی نههههههههههه نهههههههههه، اینقدر قشنگ میگی و صداتو نازک میکنی که دل همه رو میبری . بابایی دراز کشیده بود تو هم هی میرفتی رو کمرش مینشستی و هی تکون میخوردی (بازی همیشگیت با بابایی اما من همیشه مواظبت بودم که نیفتی) که یه دفعه نمیدونم چی ش...
1 دی 1392
1